معلوم بوداولين باره داره چادر ميپوشه؛مونده بود چادر رو روي سرش نگهداره و يا لاک ناخنشو قايم کنه!به وضوح مي لرزيد....
ازبوي تعفن ريا بدم اومد؛ازکارم بدم اومد؛زود کارشو رديف کردم وبهش گواهي که ميخواست دادم تابيشتر ازاين عذاب نکشه...
وقتي ميرفت به ادامه چادرمشکي که پرازخاک شده بود نگاه کردم؛دلم براي سياهي چادر گرفت.