دختر رعنا
امسال سه بار اروند را دیدم. و چند بار روایتش را شنیدم. اما این چند خط بعد از سه ماه هنوز کامل نشده:
یک دختر رعنا لب اروند نشسته
بر صورت خیسش گل لبخند نشسته
بیرنگ و ریا در پس آن چادر مشکی،
یک دور چفیه چو گلوبند نشسته
پنهان ز همه همسفران داخل مشتش
با چین و شکن، سرخی سربند نشسته
روشن شده یک بار دگر حافظه ی شط
جای پدر امروز که فرزند نشسته
از شوق و غرور و غم و حسرت به گلویش
بغضی به بزرگی دماوند نشسته
پیداست ازین دور ز مشروح سکوتش
آن عهد مگویی که به سوگند نشسته
..............................................
.............................................
یکی اینو تموم کنه!
با عذرخواهی از دوستانی که همین چند خط ناقابل هم براشون تکراری بود!!
کلمات کلیدی :