سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جهاد امروز 1

ارسال‌کننده : محمد رضا میری در : 89/1/17 12:32 عصر

سال 79 شاید نقطه عطفی در زندگی من بود. مهمترین اتفاقات در همان سال برایم اتفاق افتاد. اولین آن پنج اتفاق رفرش افکار ، خاطرات ، تجربه ها و سرگذشت خودم بود. و دومینش، اولین سفرم به جنوب.

قرار بود بچه ها را راهی کنیم و قرار بود حرف های جدیدی به بچه ها منتقل کنیم و قرار بود یکی از قالب هایمان یک نشریه با ساختاری جدید باشد و قرار بود یک بخش از حرف هایمان متأثر از وضعیت روز بچه ها (همزمانی سفر با اوج دولت اصلاحات) باشد و قرار بود قلمش متفاوت باشد و قرار بود جهاد اکبر را به زبان جهاد اصغر بیان کند و قرار بود طبق آموزه های بزرگان باشد نه صرفا ذوقی و احساسی و قرار بود متناسب با برنامه های اردو، یعنی تحویل سال و برنامه های بازگشت مثل زیارت جماران باشد و قرار بود با مداحان هم راه بیاید و هر روز را متعلق به یکی از حضرات معصومین علیهم السلام کند و قرار بود ....
همه این ها قرار هایی بود که خودم با خودم گذاشتم و با نگاهی به سخنان امام و رهبری ، پاره ای از مباحث مطروحه توسط استاد فاطمی نیا و مشورت با بزرگانی چون آیت الله زنجانی و مطالعه یک چیزهایی که الآن یادم نیست جز کتاب کارنامه عملیات های سپاه و مشاوره با یک کارشناس نظامی که أخوی بزرگ من باشند و .... معجونی ساخته شد از مسائل مبتلا به سیاسی و اعتقادی و اخلاقی و علمی و  اجتماعی و .... و شد این ها:

1. تجهیز

جمعه 27 اسفند 78

برادران عزیز؛ لطفاً لوازم شخصی ذیل را از تدارکات " فضل الهی " و پشتیبانی " حضرت ثامن الحجج (ع) " تحویل بگیرید :
-  یک دست لباس " تقوی". در حفظ این لباس کوشا باشید.
یک چفیة " اخلاص " جهت پاک کردن غبار " ریا " از سر و روی" اعمال ".
یک جفت پوتین " اراده " بند پوتین خود را برای " سلوک " محکم کنید.
یک عدد فانقة " همّت "
یک قبضه سلاح " دعا
هزار هزار قطار فشنگ " اشک "
- یک عدد دوربین " بصیرت "
- یک کلاه خود " شجاعت " تا سرِ نترسان از ترکشهای " وحشت " درامان بماند

 

2. آمادگی رزمی

شنبه 28 اسفند 78 

در این مرحله باید آموزشها زیر را در قرارگاه آموزشی " امام باقر و امام صادق (ع)  مو به مو بگذارنید:
-  تمرین سینه خیز " تواضع " برای عبور از زیرسیم خاردار " عُجب "
-   میدان تیر. تمرین نشانه گیری " برنامه ها " به سوی " اهداف "
-  کلاس ش . م . ر. آموزش استفاده از ماسک " اعتقدات ناب شیعی " در مقابل سمپاشی " شکّ و شبهه "
-  کلاس تخریب. آموزش ایجاد معبر " حیات طیّبه " در میدان مین " ابتلائات "
-   کلاس آموزش غواصی. تمرین در استخر" خود شناسی " برای غواصی در" بحر عمیق خداشناسی "
-   خشم شب. برای بیداری نفس

3. سازماندهی و اعزام
یکشنبه 29اسفند78
اگر مرحلة قبل را با موفقیت پشت سرگذاشته‌اید اکنون یک رزمندة "شجاع" "چالاک" و "بابصیرت" در لشگر امام حسین ع ‌هستید.
لطفاً وسایل شخصی خود را برداشته و همگی در محوطة "شورحسینی" و در صفوف "نظم" بایستید، تا در گردانها تقسیم بندی و سازماندهی شوید. سپس سوار بر اتوبوسهای "وحدت" شده تا به سوی مرزهای خود و خدا اعزام شوید.

برای استفادة بهتر از شب عملیات نکات زیر مفید است:
-   نوشتن وصیتنامه: زیرا سنگینی بار "دیون" مانع از حرکت سریع شماخواهد بود.
-   از رفقای خود"وداع " کنید و دل از هر چه محبت غیر از اوست برکنید.
-  شام چرب شب عملیات را در یابید و خوب خودتان را بسازید تا تن شما بتواند همپای روحتان بدود.

 

 الباقی بماند برای بعد




کلمات کلیدی :

مارش

ارسال‌کننده : محمد رضا میری در : 89/1/16 10:15 صبح

این مارش ادای احترام به شهدا همیشه تأثیر غریبی بر دل من می گذارد. از صبحگاه های مشترک دوران خدمت بگیر تا مراسم نظامی قبل از تشییع که آن موقع ها جلوی بنیاد برگزار می شد تا ...
ملودی این مارش هم با شکوه است هم بغض آور، هم ....
برای مستند میهمانی عرشیان خیلی سعی کردم این صدا ضبط بشود که نشد و با کلی پیگیری حامد از فرهنگی تیپ ویژه یک کاست گرفت که بتوانم برای لحظه آغاز تشییع از این مارش استفاده کنم.
قرار نیست شکوه این لحظه را ترسیم کنم. چون تا کسی ندیده باشد و حس نکرده باشد ....
سال ها قبل، شاید بعد از دوران خدمت این را نوشتم تا برایم یادآور تمام این خاطرات باشد:

وقتی پس از یک شب تفحص

          تو را در سرزمین دلم کشف می کنم

در پیش پای یاد غم انگیزت

                        حنجره ام هق ، هق ، هق

                        به احترام غمت مارش می زند

آن شب در بستر بی خوابی هوایی روزهایی شده بودم که برایشان کار می کردم.

صدای آغاز یک تشییع

 

 




کلمات کلیدی :

آب...

ارسال‌کننده : محمد رضا میری در : 89/1/12 7:30 عصر

سال 80 و 81 سال های غریبی بود در دانشکده. خصوصا شبی که کاروان شهدا را به مشهد می آوردند و من نتوانستم از نیشابور به مشهد بیایم. آن شب تب هم به این غصه اضافه شد. شاید هم این غصه با خودش تب آورده بود.  و من پشت در جعبه پاستلم این ها را نوشتم:

خوب بود خوب ، ناب بود ناب
روشن و روان، زلال مثل آّب
آب را لب نزد، هوای قمقمه تلخ و شرجی و خفه
وآب تشنه ماندو بی وضو
چون آن دو پاره استخوان ، غسل هم نداشت
آب،
سوخت سوخت شد گلاب روی پرچم سه رنگ عرش چوبی اش
آّب شد عرق ، چکید از رخ پدر به روی خاک او
ولی فرار کرد از خجالت و حیا زیر نور آفتاب
 آّب،
اشک شد به چشم مادرش ، ولی نریخت
آه از این وصیت پسر : ((بخند بر جنازه ام به خاطر ثواب ))
آّب،
رفت و شد ، در س اول کتاب
تا که غصه را بشئید از دو چشم کودکش
ولی چه سود ؟
آب بی ریا و رنگ ، شد سفید کاغذ و مرکب سیاه ، آه
آب تا به کی کشد چنین عذاب ؟
ای دریغ از این سؤال بی جواب

شهدا که تشییع شدند، 5 تا گمنامشان به نیشابور آمدند و من پرچم تابوت یکی از آن ها را توی کلیدور دانشکده نصب کردم و این شعر را روی آن نوشتم.




کلمات کلیدی :

<      1   2   3   4   5