مشعر حق عظم منا كرده اي
كعبه شش گوشه بنا كرده اي
تير تنت را به مصاف آمد است
تير سرت را به طواف آمد است
بر سر ني زلف رها كرده اي
با جگر شيعه چه ها كرده اي
باز كه هنگامه بر انگيختي
بر جگر شيعه نمك ريختي
كو كفني تا كه بپوشم تنت
آه از آن لحظه كه بر سينه ات
بوسه نشاندند لب تيرها
آه از آن لحظه كه بر پيكرت
زخم كشيدند به شمشيرها
آه از آن لحظه كه اصغر شكفت
در هدف چشم كمانگيرها
آه از آن لحظه كه سجاد شد
هم نفس ناله زنجيرها
بي سر و سامان توام يا حسين
دست به دامان توام يا حسين