وقتي تو پناه بر حرا مي برديمن نيز به تو پناه مي آوردم
يک بقچه ي نان و آه مي آوردم
تو غصه ي اهلِ جهل مي خوردي ( و )من توي شب تو ماه مي آوردم
همسفره ي وحي مي شدم با تو ( من )بر راستي ات گواه مي آوردم
هر بار خدا که جلوه گر مي شد(؟)من هم افقي نگاه مي آوردم
گفتند به تو : ((بخوان))... نوشتن (پس ) چه؟بايد قلمي سياه مي آوردم * * * * * * * * *وقتي که تو و فاطمه ات ( مي )رفتيدبر خاطره ات پناه مي آوردم
تو درد دلت به غار مي گفتي (و)من رو سوي قعر چاه مي آوردم