حرم...
نسیم بهار ذوق زیارت را در دل دوچندان می کند.
زیارت اما آدابی دارد و شأن امام آنقدر بلند است که....
چه باک! آقا خیلی آقاست و حرف بی سرو پاهای آداب نادان را هم می شنود.
شاید این زبان حال آدم بی سرو پایی چون من باشد که بی ترتیب و آداب سخن می گوید:
با روی سیاه و دل داغ آمده است دربان درت عصای نقره دارد در متن حرم بسی حواشی دیدم
مانند گدا سر چراغ آمده است
راه حرم از کجاست ای کفترکان؟
از خواجه ربیع یک کلاغ آمده است!
فرّاش میان صحن حجره دارد
قربان خودم که آس و پاسم آقا
هر در زدنم ثواب عمره دارد
فولاد و طلا و خشت و کاشی دیدم
یعنی تو کریمی و میان صحنت
هم آدم خوب هم که لاشی دیدم
یک حوض پر از کاشی و یک فواره
یک کفتر تازه وارد آواره
گفتم که غریبی نکن و زود بپر
این صحن و سرا مال همین زوّاره
کلمات کلیدی :