جادو
آن شب نشستم روی زانویت
مثل همیشه بهر جادویت
شد شانه ی تو بالش مویم
انگشت من شد شانه ی مویت
من دخترانه گریه کردم...، بعد
مردانه در هم رفت ابرویت
کردم گله از حال و روز خود
با غیرتت، با زور بازویت
جادوی من کم کم اثر بخشید
مثل همیشه، نرم شد خویت
راضی شدی، من را بغل کردی
با تلخ خندی باز شد رویت
من را شبانه با خودت بردی
مثل نسیمی لای گیسویت
...................................
فردا...، خرابه...، بعد دفن من
پر بود حسّ عمّه از بویت...
پینوشت: رقیة یعنی طلسم، جادو
کلمات کلیدی :