کیسه بیمار...
پاییز و زمستان برای مردان کیسه بیمار خیلی طولانیست...
با دست های خالی و جیب بدون دشت
آهسته داشت یک نفر از کوچه می گذشت
می رفت و می کشید کف سنگفرش سرد
چون دیو یأس پشت سرش سایه ای پلشت
راهی دراز مانده که باید پیاده رفت
تا اول بهار ازین برج هفت و هشت
مثل نسیم سرد به ذهنش خطور کرد:
یک ربع کنج قهوه خانه و یک قورت چای مشت
اما نیافت لاشه آن اسکناس زرد
شاید ز درز جیب کتش کرده بود نشت
یک قورت آب خورد و به راهش ادامه داد
دنبال پول گمشده از راه برنگشت...
کلمات کلیدی : زمستان، اسکناس، یأس، بهار، آب، چای