سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کمی عاشقانه

ارسال‌کننده : محمد رضا میری در : 90/4/18 8:6 صبح

نه جاز و نه رپ، نه با دُهل می خوانم
من بلبلم و به عشق گل می خوانم

آتش به سر و موج به دل، قلیان وار
بر هر نفس تو چارقل می خوانم




کلمات کلیدی :

گفتند به تو : ((بخوان))...

ارسال‌کننده : محمد رضا میری در : 90/4/9 1:32 عصر

من همانند طفلى که به دنبال مادرش مى رود دنبال او مى رفتم، هر روز براى من از اخلاق پاک خود نشانه اى برپا مى کرد، و مرا به پیروى از آن فرمان مى داد. هر سال در حراء مجاورت مى نمود، تنها من او را مى دیدم و غیر من کسى وى را مشاهده نمى کرد. آن زمان در خانه اى جز خانه اى که رسول حق ـ صلّى اللّه علیه وآله ـ و خدیجه در آن بودند اسلام وارد نشده بود و من سومى آنان بودم. نور وحى و رسالت را مى دیدم، و بوى نبوت را استشمام مى کردم. به هنگام نزول وحى بر ایشان ـ صلّى اللّه علیه وآله ـ صداى ناله شیطان را شنیدم،

نهج البلاغه / خطبه 234

وقتی تو پناه بر حرا می بردی
من نیز به تو پناه می آوردم

از سمت خدیجه ای که تنها بود
یک بقچه ی نان و آه می آوردم

تو غصه ی اهلِ جهل را می خوردی
من توی شب تو ماه می آوردم

همسفره ی وحی می شدم من، آنگاه
بر راستی ات گواه می آوردم

هر بار خدا که جلوه گر می گردید
من هم افقی نگاه می آوردم

گفتند به تو : ((بخوان))... نوشتن پس چه؟
باید قلمی سیاه می آوردم
 * * * * * * * * *
وقتی که تو و فاطمه ات هم رفتید
بر خاطره ات پناه می آوردم

تو درد دلت به غار گفتی امّا
من رو سوی قعر چاه می آوردم

 

از چکش کاری دوستان برای تنظیم این چند خط ممنونم.




کلمات کلیدی :

کاظمین...

ارسال‌کننده : محمد رضا میری در : 90/4/7 7:49 عصر

به حساب سر انگشتی من وقتی آقا زندانی شد معصومه خانمش شش سال سن داشت و وقتی خبر شهادت بابا را در بغداد شنید ده ساله بود. نمی دانم زندانی زندان های بصره و بغداد ملاقاتی داشت یا نه، اما همان بهتر که دختری بابایش را در آن حال نبیند!
خانم تا برای خودش خانمی شد 21 سال زیر سایه برادر بود و نمی دانم یکی دو سال آخر بر او چه گذشت. بگذریم....

یک بار دگر ببینمش کاش.........رضا
تو همدم تنهایی من باش....رضا

با بودن تو جای پدر خالی نیست
قربان محبت تو داداش رضا

علیهم صلوات الله

روزی که وارد حرم کاظمین شدیم، نظرات مختلف بود! یکی می گفت: انگار توی حرم قمی. یکی می گفت: نه. انگار مشهدی. ولی من با خودم فکر می کردم: اصلا فرقی نمی کند. انگار هرسه جا هستی!! 




کلمات کلیدی :

دختر رعنا

ارسال‌کننده : محمد رضا میری در : 90/3/25 1:47 عصر

امسال سه بار اروند را دیدم. و چند بار روایتش را شنیدم. اما این چند خط بعد از سه ماه هنوز کامل نشده:

 

یک دختر رعنا لب اروند نشسته
بر صورت خیسش گل لبخند نشسته

بیرنگ و ریا در پس آن چادر مشکی،
یک دور چفیه چو گلوبند نشسته

پنهان ز همه همسفران داخل مشتش
با چین و شکن، سرخی سربند نشسته

روشن شده یک بار دگر حافظه ی شط
جای پدر امروز که فرزند نشسته

از شوق و غرور و غم و حسرت به گلویش
بغضی به بزرگی دماوند نشسته

پیداست ازین دور ز مشروح سکوتش
آن عهد مگویی که به سوگند نشسته

..............................................
.............................................

یکی اینو تموم کنه!

 

با عذرخواهی از دوستانی که همین چند خط ناقابل هم براشون تکراری بود!!




کلمات کلیدی :

حرم...

ارسال‌کننده : محمد رضا میری در : 89/12/9 1:57 صبح

نسیم بهار ذوق زیارت را در دل دوچندان می کند.
زیارت اما آدابی دارد و شأن امام آنقدر بلند است که....
چه باک! آقا خیلی آقاست و حرف بی سرو پاهای آداب نادان را هم می شنود.
شاید این زبان حال آدم بی سرو پایی چون من باشد که بی ترتیب و آداب سخن می گوید:

با روی سیاه و دل داغ آمده است
مانند گدا سر چراغ آمده است
راه حرم از کجاست ای کفترکان؟
از خواجه ربیع یک کلاغ آمده است!

دربان درت عصای نقره دارد
فرّاش میان صحن حجره دارد
قربان خودم که آس و پاسم آقا
هر در زدنم ثواب عمره دارد

در متن حرم بسی حواشی دیدم
فولاد و طلا و خشت و کاشی دیدم
یعنی تو کریمی و میان صحنت
هم آدم خوب هم که لاشی دیدم

 

یک حوض پر از کاشی و یک فواره
یک کفتر تازه وارد آواره
گفتم که غریبی نکن و زود بپر
این صحن و سرا مال همین زوّاره

 

 




کلمات کلیدی :

کیسه بیمار...

ارسال‌کننده : محمد رضا میری در : 89/12/9 12:9 صبح

پاییز و زمستان برای مردان کیسه بیمار خیلی طولانیست...

با دست های خالی و جیب بدون دشت 
آهسته داشت یک نفر از کوچه می گذشت

می رفت و می کشید کف سنگفرش سرد
چون دیو یأس پشت سرش سایه ای پلشت

راهی دراز مانده که باید پیاده رفت
تا اول بهار ازین برج هفت و هشت

مثل نسیم سرد به ذهنش خطور کرد:
یک ربع کنج قهوه خانه و یک قورت چای مشت

اما نیافت لاشه آن اسکناس زرد
شاید ز درز جیب کتش کرده بود نشت

یک قورت آب خورد و به راهش ادامه داد
دنبال پول گمشده از راه برنگشت...
 




کلمات کلیدی : زمستان، اسکناس، یأس، بهار، آب، چای

بفرمایید روضه(2)

ارسال‌کننده : محمد رضا میری در : 89/9/21 8:22 صبح

روضه ای که خواهید خواند، آیات ابتدایی سوره قصص است.

یک سال است که روز و شب را نمی فهمم. از بس که مردم چشمم در دریای تلخ اشک غرق گشته و سر به بیرون نیاورده اند.

این را خودم نمی گویم. تازگی، آنها که در مدینه، سنّی دارند هم می گویند: " الحق که عروس فاطمه ای. نه روز گذاشته ای برایمان نه شب؛ با این گریه هایت. و راست هم می گویند.

 

ادامه مطلب...


کلمات کلیدی : روضه، موسی، فرعون، علی اصغر، حسین، رباب، نیل، شیر، گریه، چشم، مدینه، کربلا، قرآن

بفرمایید روضــــــه

ارسال‌کننده : محمد رضا میری در : 89/9/9 4:42 عصر

خاطرات منتشر نشده یک ملک مقرّب!

متن ذیل طولانی ست. دست من هم نیست. بقدر حوصله بخوانید. جملات بولد شده ترجمه ای آزاد از دعای عرفه ابی عبدالله علیه السلام است. در پایان، از دعا فراموش نشود.

از ظهر که اذان سرداده اند، دور و بر عرش ولوله است. امروز 9 ذیحجه 60 سال پس از هجرت است. و حسین بن علی علیه السلام می خواهد در عرفات، پای جبل الرّحمه مناجات کند. و قرار شده چند فوج از رفقایم به زمین فرود ببرند و دعای امام و شیعیان را بالا بیاورند. کار سختی است. من هم آمده ام. نه برای این کار. فقط برای شرکت در فضای عرفات. می خواهم شاهپرهایم را توی ارتعاش صدای حسین باز کنم. خدا را چه دیدی؟ شاید در مسابقه بین ملائک، من برنده شدم و بین آن همه بال که در کمین فرو غلطیدن یک قطره اشکند، توانستم آن قطره را بین محاسن آقا و زمین عرفات بقاپّم اینطوریک آسمان بالاتر خواهم پرید. و لاأقل به قدر یک عبادت هزار ساله جلومی افتم.

ادامه مطلب...


کلمات کلیدی : امام حسین، عرفه، فرشته، روضه، اهل بیت، شهادت، جبل الرحمه، محمد، ابراهیم، اسماعیل، یوسف، یعقوب، موسی، ایوب، گهواره، محراب، اشک

سبــــو

ارسال‌کننده : محمد رضا میری در : 89/8/11 4:55 عصر

تقدیم به موالیان حضرت خامنه ای:

رسم تو حسینی ست، پی نام نه ای
در بند وفای کوفه و شام نه ای
در فتنه سنگ، ای سبو فهمیدم
در کوره دهر پخته ای (خام نه ای)




کلمات کلیدی : خامنه ای، فتنه، کوفه، شام

سوگنامه ای بر مزارهایی که شهید شدند(2)

ارسال‌کننده : محمد رضا میری در : 89/7/19 10:4 صبح

سوگنامه اول گذاری تصویری بود در میان گلزار شهدای شهرهای مختلف کشور و مرثیه ای بر آنچه بر سر این گلزارها آمده است. و چون با زبان تصویر بود جایش در آن یکی وبلاگ بود.
بعد سالی باز جمعی از رفقا داغ گلزارهای تخریب شده یا به قول آقایان یکسان سازی شده را تازه کردند. و برای من که دستم از همه جا کوتاه است حاصلش شد چندتا دوبیتی و رباعی. و این سوگنامه چون جنسش از کلمات است جایش هم در این یکی وبلاگ است:

جوان خوش قد من شاد رفته
به روی دوش، چون داماد رفته
نشانی از مزارش حجله ای ماند
همان یک حجله هم بر باد رفته

***

قلم در دست نادان مثل تیشه،
مزار یار را کنده ز ریشه
بجای خط خوانای وصیت
نشسته آهن و سیمان و شیشه

***

گهی با ذوق و گه با اشک و زاری
بنا کردم برای تو مزاری
نگهدارد خدا از چشم بدخواه
همین یک چند عکس یادگاری

***
دو چشم مادرت را دور دیدند
دم تزویر و زر با زور دیدند (1)
میان کالک ها و نقشه هاشان،
مزارت را به شکل گور دیدند

***

شهیدی زد زقاب عکس لبخند
دلم را برد و من را کرد پابند
ولی افسوس ماه بعد بنیاد
به قاب و خنده و این عشق زد گند

***

این دوره فقط نه عصر انسان سازی ست
عصر اتم و سرعت و آسان سازی ست
تا وقت کسی صرف تماشا نشود
قبر شهدا دچار(یکسان سازی) ست

***
(1)
مخفی نماند که از نگاه نگارنده به برکت مجاهدت همین شهیدان، دوران سه (ز) یعنی زر و زور و تزویر گذشته. اما متأسفانه در فرهنگ مدیران پایتختی، سه (ب) یعنی بودجه و برنامه ریزی و بخشنامه هنوز بر فرهنگ ما سنگینی می کند. و از همین طریق فکرهای کوچک (فعال ما یرید) می شوند.

 




کلمات کلیدی : قبر شهدا، گلزار شهدا، بنیاد، تخریب مزار شهدا، یکسان سازی، وصیتنامه، عکس شهید

<      1   2   3   4   5      >